...
آنگاه که سرود خدایان را
قطره
قطره
قطره
زمزمه می کند،
من با شعرهایی که برایت نخوانده ام
تنها مانده ام....
س.ق – خرداد 91
پ.ن:
خیلی وقت بود که شعرهامو اینجا نمی نوشتم....امشب اما دلم خواست که دره های سکوتم بی شعر نباشه...
آنگاه که سرود خدایان را
قطره
قطره
قطره
زمزمه می کند،
من با شعرهایی که برایت نخوانده ام
تنها مانده ام....
س.ق – خرداد 91
پ.ن:
خیلی وقت بود که شعرهامو اینجا نمی نوشتم....امشب اما دلم خواست که دره های سکوتم بی شعر نباشه...
من بودم کاش...من بودم کاش کتابی! و نه آدمی اینگونه....که می گذراند زندگی را برای چیزهایی که نمی داند و نخواهد دانست...
نوشته بودی "تو ای پری کجایی" و پایین ترش که" پری بود...پری رفت" و این یعنی حالا نیست...یعنی که من برای تو نیستم...و من زل زده بودم به فعل "بود" و فکر می کردم....
در آن هیجانی که دست خط تو در من ایجاد کرده بود....و در آن شادی پنهان از توجهت به من، فکر می کردم به فعل بود و اینکه چرا هستی من حتی به اندازه ی کتاب شعری در این خوابهای آشفته اهمیت ندارد........برای تو!
من بودم کاش....کتابی...دستخطی..! و نه آدمی که نه برای تو پری است...و نه پری برای پروازت...
و نه حتی کتابی که در دستان تو جای بگیرد...و یا شعری شبانه که از ذهن شکوهمند تو تراوش کند.... که وجودم را از این بی رنگی مطلق رها سازد...رها سازد تو را با شعرهایی که پرهای پروازت می شوند...
و نیستم! نه پری... نه هدیه ی خوابهایم....و نه شعری رهایی بخش.......از این گنداب روزمرگی بی سرانجامی که در آن دست و پا می زنیم...
و نیستم...و پاسخی برای نیستی ام نیست!
و شاید تمام غم های شخصی این سپنج سرا همین باشد....هستیِ تو باید جور دیگری دیده شود که نمی شود...
و ما باور نخواهیم کرد که سرخوردگان بیچاره ی این جهانیم....جهانی که در آن کتابی موهوم ارزشمند تر از وجود حقیقی سرگردانی باشد که نمی داند کجاست...کیست و چرا؟ً!
پ.ن :
افسوس هلیا که نمی دانستی امکان بر همه چیز دست می یابد. امکان فرمانروای نیرومند ترین سپاهیانی ست که پیروزی را بالای کلاه خودهای خود چون آسمان احساس می کرده اند.هر مغلوبی تنها به امکان می اندیشد و آن را نفرین می کند. هر فاتحی در درون خویش ستایشگر بی ریای امکان است.امکان می آفریند و خراب می کند.امکاناتِ ناشناس در طول جاده ها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنام ترین گل های وحشی،خانه می سازند.دروازه های هر امکان،انتخاب را محدود کرده است.بسا که "خواستن" از تمام امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست می دارم که به التماس نیالوده باشد.
"باردیگر،شهری که دوست می داشتم – نادر ابراهیمی"
*عنوان از شاملو