هیچ پرنده از دل آسمان خبر نداشت!
فعلا هیچ چیز نمی فهمم...نمی فهمم کی صبح می شود....نمی فهمم خوابیدم اصلا یا نه!...نمی فهمم چطور شب شد...تنها چیزی که میفهمم این است که دارد می گذرد...این است که خسته ام...خیلی خسته!
در این بی خوابی های ممتد و خستگی ها و سردرد های مداوم همه چیز اما مثل خواب است...آنقدر که گاهی فراموش می کنم که یک اتفاق واقعا افتاده یا در خواب دیده ام و یا اینکه ساخته ی این ذهن پریشان است..
خیلی فکر کردم که بتوانم حالم را شرح بدهم اما واژه ها هم من را تنها گذاشتند...تنها همین را میتوانستم بگویم که نمیفهمم این روزها را...دلم هم نمیخواهد بیایم و اینجا و حرفهای تکراری بزنم...
****
اولین سالی بود که به دعای عرفه می رفتم و اصلا اولین سالی بود که در زندگی ام این دعا را میخواندم...مادر هم میگفت که زودتر به خانه برگردم و خسته می شوم...لازم داشتم اما...آدم که پر می شود نمی تواند ادامه بدهد....خیلی ها نرسیدند به این مرز پر شدن...من خودم هم تازه فهمیدم که این همه از خستگی و از تکراری بودن و از روزگار گله می کردم اما هیچ وقت به این مرز نرسیده بودم...هیچ وقت!.... واین روزها شاید نزدیک شده ام....خیلی نزدیک....
خیلی خوب بود...خوبتر از آنکه فکرش را بکنم...آمده بودم که خودم را خالی کنم که از همان بسم الله بدون هیچ روضه ای شروع کردم....که دیگر مثل جاهای دیگر از دیده شدن شرمی نداشتم.....خیلی خوب بود... وچای خوردن بعدش با بهاره و سارا و تا دیروقت دانشگاه بودنش هم.
****
این دومین بار است در این ده روز که مهمانی را نرفتم....چقدر پدر ناراحت شد و چقدر سها اصرار کرد که بیایم..
نمی خواهم این آرامشی که فعلا به دست آوردم را خراب کنم...حالا که اینها را می نویسم همه رفته اند و من چقدر احساس خوبی دارم در این آرامش و سکوت خانه...
آرامم...
***
دوستان خوبی پیدا کردم از همین وبلاگ...روزهای خوبی بود...به این فکر می کنم که اگر باشم ده سال بعد به این روزها فکر خواهم کرد...به این دوستها...به این حالها..."اگر باشم"
من دلم نمیخواست که کسی از من ناراحت شده باشد...دلم میخواست خوب بوده باشم ...پاک زندگی کرده باشم...
با این حال اگر کسی را دلخور کردم من را ببخشد...من شرمنده ام.
حلالم کنید...
این وبلاگ حذف نمی شود....گرچه شاید هم شد اما فعلا چنین قصدی ندارم...حلالیت طلیبدن همیشه هم مناسبت نمی خواهد!
اگر روزی حرفی برای گفتن داشتم حتما می نویسم...
پ.ن1:بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش (حافظ)
پ.ن2:راه حلی داری؟/ راه نجاتی برای کشتی شکسته/ که نه غرق می شود،نه نجات پیدا می کند (نزار قبانی)
پ.ن3:خدایم را دوست دارم!
پ.ن۴: یا حق