اعوذ بالعشق من جمیع المخلوقات...
آدمها دوست دارند که از خودشان برای کسانی که دوستشان دارند تعریف کنند...و همین دوست داشتن یعنی اهمیت به خود...یعنی چون من خودم را دوست دارم...و خودم حالا کسی دیگر را دوست دارد باید به خودم اهمیت بدهم و بنشینم و برای کس دیگر تعریف کنم که من چه بودم و چه می کنم و چه خواهم کرد...و در این صورت و با این حرفِ وفی همه ی نوشتن های ما...همه ی حرفهای بیهوده ی ما...همه ی ارتباطهای ما برای کسانی که می آیند و می روند و مهم بودن ما برایشان زودگذر و مقطعی است، معنی ندارد. البته توجه کنید که تکیه ی این جمله بر کسانی است که مهم بودن ما برایشان زودگذر و مقطعی است نه همه...
شاید که فکر کنید من آدم خودخواهی هستم...شاید که فکر کنید که بخشی عظیمی از زندگی در گرو همین ارتباطهای زودگذر و مقطعی است...همین اهمیت های مقطعی...همین حرف زدن از خودهای مقطعی...اما من در همین لحظه از هرآنچه که می آید و می رود و از یاد می برد بیزار شدم...از خودم هم بیزار می شوم اگر روزی همه ی آنچه را که از خودشان برایم گفتند و من بنا به اهمیت به خود- در ناخودآگاهم- و یا اهمیت واقعی به دیگری گوش دادم، فراموش کنم...
میخواستم به خودم تذکر بدهم که به ارتباطهایم بیشتر توجه کنم و به حرفهایی که در این ارتباطها می زنم اما راستش خودم هم درست نفهمیدم چه گفتم:دی